
چهارمین سال سقوط جمهوریت و دورنمای مبارزه برای آزادی افغانستان
جنرال یاسین ضیأ، رییس جبهۀ آزادی افغانستان
فرا رسیدن 15 آگست تداعی کنندۀ یکی از سیاه ترین روز های تاریخ افغانستان در دوران معاصر است. آنچه در این 4 سال سلطۀ طالبان بر ما و کشور ما رفته است، به هیچ عنوان سزاوار مردمی که برای آزادی، دینداری و ارزش های تاریخی و فرهنگی شان قربانی های بیشمار داده اند، نیست. افغانستان کنونی شبیه زندان بزرگیست که گروه های تروریستی بر آن حکم میرانند، با ساکنان آن مانند اسیران و برده ها برخورد میکنند و به تاراج داشته های مادی و معنوی آن هم کمر بسته اند. تلاش برای عادی سازی و عادی نمایی این وضعیت که خیلی پیش تر از 4 سال گذشته آغاز شده بود اکنون به ثمر رسیده و در نتیجه آنچه ما در 4 سال گذشته شاهد آن بودیم، یکی از تراژدی های بزرگ تاریخ است که نادیده گرفته میشود. پس در این دوران پر از تضاد و تناقض پسا جمهوریت، تلاش و مبارزه برای زنده نگه داشتن روحیۀ ایستادگی، اعتراض و مقاومت مدنی، سیاسی و نظامی در برابر طالبان درس های بزرگی به ما داده است که در این یادداشت بصورت مختصر به آن ها پرداخته میشود.
طالبان، سه دهه جنایت
در بارۀ شرایط و زمینه های پدید آمدن گروه طالبان و رسیدن آنان به دروازه های کابل در کمتر از دو سال و بلاخره اشغال پایتخت کشور توسط این گروه در ماه میزان سال 1375، زیاد گفته و نوشته شده است. اما بنبست استراتیژیکی که این گروه بلافاصله پس از اشغال پایتخت به آن روبرو شد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بنبستی که بررسی عوامل و پیامد های آن، تحلیل وضعیت امروز را ساده تر میسازد.
بلافاصله پس از سقوط کابل مقاومت قابل اعتنا و معنادار در برابر این گروه شکل گرفت و به استثنای سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، باقی کشور های جهان امارت طالبانی را به رسمیت نشناختند، با این حال تا هنگامی که شبکۀ القاعده به رهبری اسامه بن لادن در ظاهر مهمان و در اصل پیشوای ایدیولوژیک طالبان، سفارت های ایالات متحدۀ امریکا در کنیا و تانزانیا را در سال 1998 میلادی منفجر کرد، جهان به این خطر در حال گسترش توجه چندانی نداشت. نیرو های جبهه متحد ملی مستقر در شمال کابل در فاصلۀ اندکی پس از تثبیت خطوط جنگ، از دید نظامی توان باز پس گیری پایتخت کشور از دست طالبان را داشتند، اما رهبری جبهه به دو دلیل مشخص از این اقدام خود داری میکرد، یکی نبود ارتش و پولیس منظم و یونیفورم دار و نیروی بشری آموزش دیده که توانایی پیش برد ادارۀ ملکی و نظامی را در اسرع وقت داشته باشد، و دوم مشخص نبودن جغرافیای جنگ پس از تصرف کابل. زیرا با وجودی که در ساختار مقاومت طیف متنوعی از نیرو های نظامی و سیاسی از اقوام مختلف حضور داشتند، این نکتۀ مهم قابل پیش بینی نبود که آیا آتش جنگ دوباره در کوچه های کابل شعله ور میشود یا اینکه به اطراف و مناطق دور دست تر و کم جمعیت تر کشانده خواهد شد؟ تجربۀ دردناک جنگ های کابل آموزه هایی به میراث گذاشته بود که رهبری مقاومت را از رویکرد های مقطعی و تاکتیکی در پیوند با تصرف دوبارۀ پایتخت بدون ترسیم دورنمای استراتژیک برای دولت داری برحذر میداشت و به همین دلیل در جغرافیای محدود مقاومت زیر ساخت های اردو، پولیس، مراکز تعلیمی و آموزشی ملکی و نظامی را پایه گزاری کرده بود.
از 11 سپتامبر تا 15 آگست
ترور فرمانده عمومی مقاومت توسط عوامل شبکۀ القاعده در نهم سپتامبر 2001 صدمۀ جبران ناپذیری بر پیکرۀ ایتلاف ضد طالبان وارد کرد، اما واقعۀ 11 سپتامبر افغانستان را از حاشیه به متن تحولات سیاسی جهان آورد که اگر فرصت های عظیم بدست آمده درست مدیریت میشد، قطعاً ما وضعیت امروز را نمیداشتیم. در ده سال دوم جمهوریت مقابله با شورشگری طالبان هزاران قربانی از نیرو های دفاعی و امنیتی تازه تاسیس افغانستان گرفت، اما مبارزه فکری در برابر طالبان به صورت قصدی و ارادی به حاشیه رانده شد. اشتباهات و عملکرد ضعیف و فاقد دورنمای مدعیان نمایندگی از حوزه مقاومت قابل اغماض و چشم پوشی نیست، اما بی باوری سطوح رهبری نظام به جنبه های نرم مبارزه در برابر طالبان و طالبانیزم مانع اصلی بود.
ارایۀ فهم درست از نقاط قوت و ضعف وقایع پس از 11 سپتامبر، شناخت بهتری از عوامل و پیامد های 15 اگست ارایه میدهد. پروژۀ جمهوریت و پروسۀ دموکراسی که بصورت شتابزده و واکنشی پس از واقعۀ 11 سپتامبر 2001 در افغانستان آغاز شد. شاید بزرگ ترین اشتباه جامعۀ بین المللی در این روند، انتخاب شُرَکأ و مجریان پروسۀ دولت سازی در افغانستان بود چون طیفی از سیاسیون بازنشسته از جریان های چپ و راست گذشته و پروژه سالارانی را وارد فضای سیاسی افغانستان کرد که سال های درازی را در غرب زندگی کرده، با مردم و ساختار های اجتماعی در داخل کشور اندک ترین ارتباطی نداشتند، اگر استثنا های انگشت شماری را از این مجموعه مجزا کنیم، بیشتر آنان تنها در انباشت ثروت و سرمایه به خود و خانواده های شان از طریق پروژه سازی از کمک های بین المللی برای افغانستان خبرهگی داشتند، نیرو های بومی و ریشه دار در میان مردم را به چشم رقیبان سیاسی و دشمنان خونی خود میدیدند، از شبکه های شناخت در کشور های کمک کننده و بر انگیختن احساسات و عصبیت های قومی بیباکانه و بیملاحظه برای تقویت جایگاه خود در دولت استفاده میکردند.
این مجموعه به نهاد های امنیتی نیز رخنه کردند، با ارایۀ معلوم نادرست به همکاران بین المللی، قوای امنیتی و دفاعی کشور را از اندیشه و تفکر ضد طالبانی خلع کردند، بدنۀ بومی و کارآزمودۀ آن را زیر نام دی دی آر و دایاگ خلع سلاح، سبکدوش و خانه نشین کردند.
در بُعد دولت – ملت سازی، پروسه های دموکراتیک مانند انتخابات در سراسر دوران جمهوریت بر وفق مراد گروه های مشخصی مدیریت شد که از انتخابات ریاست جمهوری تا پارلمان و شورا های ولایتی را در بر میگرفت.
سردمداران نظام گاهی طالبان را برادران آزرده خاطر میخواندند و زمانی هم نارضیان حضور خارجی ها در افغانستان. در حالی که جنگ قدرت تا برگزاری همزمان دو مراسم تحلیف پیش رفته بود، مخالفت معنادار با طالب تا روزی که این گروه متن سیاست افغانستان را اشغال کرد، در طرز فکر و دیدگاه پروژه سالاران فاسد جایگاه حاشیه ای داشت.
بسیاری از دولت مردان که دغدغه رفتن به خانه و روستای پدری شان را نداشتند، در پروژه های ولایتی به طالب باج میدادند و در کابل و دیگر شهر های بزرگ این گروه را تهدید جدی و بالفعل برای منافع و سرمایه های خویش نمیدیدند. این مجموعه که از آغاز تا پایان کار جمهوریت مورد اعتماد شرکای بین المللی خویش باقی ماندند، متاسفانه هیچ نوع تعهد و التزامی به منافع ملی و مصلحت ها عامه و بویژه داعیۀ بین المللی مبارزه با تروریزم و افراط گرایی نداشتند.
خلاصه اینکه جامعۀ بین المللی بالای طیفی از سیاسیون بی ربط با جامعۀ افغانستان اعتماد کرده و مبالغ هنگفتی از کمک های بین المللی بنام مردم افغانستان را درواقع برای تحکیم پایه های قدرت آنان به مصرف رساند که نه تنها اندک ترین توفیقی در راستای کسب اعتماد مردم نداشتند بلکه فرسایش اعتماد مردم به کلیت پروسۀ دموکراسی نتیجۀ مستقیم فساد و تعصب و ناکارهگی آنان بود.
جمهوریت در بعد داخلی در نتیجۀ فساد سیاسی، عدم انسجام نیرو های سیاسی و نبود چشم انداز واضح در پیوند با مبارزه با طالبان فروپاشید، اما در بُعد منطقه ای و بین المللی به عوامل، روند ها و معادلات و معاملاتی وابسته است که تحلیل و ارزیابی ابعاد آن از گنجایش این یادداشت بیرون است.
از فروپاشی تا ایستادگی
زمینه های ذهنی و عینی فروپاشی جمهوریت پیشاپیش به گونه ای صحنه آرایی شده بود که دوام جمهوریت پس از خروج نیرو های بین المللی ناممکن جلوه میکرد و شکل گیری مقاومت در برابر امارت دوم طالبانی را نیز در حد رقابت ها و جدال های منزلتی میان بلندپایه گان نظام جمهوری تقلیل ماهیت داده بود.
در تابستان 2021، به تاسی از توافق نامۀ دوحه، پروژه های عادی سازی آیندۀ طالبانی افغانستان از پروسۀ سفید نمایی که از افتتاح دفتر قطر در 2011 آغاز شده بود، پیشی گرفت.
طالبان اما بلافاصله پس از رسیدن به قدرت؛ در پنجشیر، اندراب، خوست و فرنگ و دیگر بخش های کشور دست به جنایات جنگی زدند، اسیران جنگ را دست بسته تیرباران کردند، در ولایت های قندهار، ننگرهار صد ها تن را در تسویه حساب های درون قومی کشتند و ده ها تن دیگر را در تصفیه حساب های درون گروهی از اقوام مختلف سر به نیست کردند. تعقیب، آزار، زندان و کشتار منسوبان پیشین قوای امنیتی کشور را در سرتاسر مملکت شدت بخشیدند، با سرکوب زنان و اعمال تبعیض، تشدد، استبداد و اعمال محدودیت بر حقوق و آزادی های فردی و اجتماعی مردم چهرۀ اصلی و ماهیت تروریستی خود را بار دیگر به نمایش گذاشتند. موج عظیمی از اعتراض و نارضایتی فضای شبکه های اجتماعی و رسانه ها را فراگرفته بود اما جامعۀ جهانی با چشم پوشی، ابهام و سکوت تحولات افغانستان را دنبال میکرد. این برخورد ها دلایل کافی برای شورش و مبارزه برای بر اندازی امارت طالبانی بدست میداد.
مخالفت با زبان یا پیکار در میدان
آنچه طالبان پس از رسیدن دوباره به قدرت انجام دادند، ضرورت ایستادگی، مبارزه و دفاع مشروع در برابر این گروه بیشتر از دور نخست امارت طالبانی برجسته تر ساخته بود، اما صف مخالفان طالبان اعم از نظامیان، سیاسیون و جریان های مدنی در پراکندگی و فروپاشی مطلق بسر میبرد. اعتراضات زنان تنها صدایی بود که در خیابان های کابل و چند شهر دیگر افغانستان میپیچید اما با نهایت قساوت و بی رحمی از سوی ملیشه های طالب سرکوب میشدند. کشور عملاً در کام هیولای ترور، نفرت، خشونت و تعصب طالبانی فرو رفته بود. جبهۀ آزادی افغانستان در زمستان 1400 دقیقاً به همین منظور پایه گذاری شد تا مبارزه و پیکار برای براندازی امارت طالبانی و پاسخگو کردن آن در برابر خواست و ارادۀ مردم افغانستان نفس تازه ای بگیرد و سنگر قابل اتکایی باشد برای تمامی فرزندان کشور که زیستن زیر چتر بردهگی، امارت ستم و استبداد طالبانی را فراتر از مجبوریتی که شرایط و روزگار بر آنان تحمیل کرده است، قبول نداشتند.
اما چرا جنبش های اعتراضی زنان، جبهۀ مقاومت ملی، جبهۀ آزادی و چندین سازمان و ساختار دیگر ایستادگی و مبارزۀ میدانی، سیاسی و مدنی در برابر طالبان آنگونه که توقع میرفت، دستکم تا اکنون نتوانسته اند جایگاه باییستۀ خود را در معادلات سیاسی و نظامی افغانستان پیدا کنند؟
آنچه در زیر میخوانید الزاماً پاسخ به پرسش بالا نیست، اما دسته بندی واضح تری از مخالفان طالبان ارایه میدهد که ترسیم وضعیت را ساده تر خواهد کرد.
- در حالی که هم اکنون حداقل دو تا جبهۀ فعال برای پیش برد مبارزۀ مسلحانه در داخل کشور حضور داشته و در چهار سال گذشته در آزمون دشوار ایستادگی و تثبیت جایگاه، قربانی های بزرگی را متقبل شده و به مرجع امید مردمان اسیر و دربند کشور بدل شده اند، اما چهره ها و جریان های سیاسی مدعی مخالفت با طالبان تا اکنون نه تنها حمایت معناداری از این جبهات نکرده اند بلکه شماری از آنان معاملات ننگینی را برای حفظ املاک و جایداد هایشان با رده های مختلفی از طالبان انجام داده اند و عملاً در چهار سال گذشته باج های کلانی به این گروه پرداخته و میپردازند و حتا علاقمندی شان برای برگشت و زندگی زیر چتر بردگی امارت طالبانی را پنهان نمیکنند. چه اینکه در مواردی با جواسیس و عوامل محلی گروه طالبان برای بدام انداختن مبارزان آزادی تبانی و همسویی داشته اند.
- در چهار سال گذشته ده ها حزب، جبهه، سازمان و تشکل سیاسی، مدنی و غیره در خارج کشور اعلان موجودیت کرده . اما هیچ یک از آن ها فراتر از ژست های رسانه ای اقدامات قابل دید و تاثیرگزاری برای مبارزۀ واقعی و در زمین علیه گروه طالبان انجام نداده اند. در حالی که میدانند گروه طالبان زبانی بجز از زور و گلوله نمیشناسند، اما نه تنها از خود تحرکی ندارند بلکه در محافل سیاسی و رسانه ای خود را هوادار صلح و مخالف با جنگ معرفی میکنند و به تبع آن روایت مبارزه مسلحانه و دفاع مشروع در برابر گروه طالبان را منتفی یا کم اهمیت جلوه میدهند.
- گروهی که به مثابۀ دستۀ تبر گروه طالبان و عوامل دستگاه دیپلماسی طالبان در بیرون عمل میکنند، نو ان جی او سالارانی اند که خبرگی و تجربۀ چند ده ساله در پروژه سازی و ثروت اندوزی از جنگ و سیاست افغانستان داشته و از روابط و مناسبات دیرینه و شبکهای با افراد و حلقاتی در درون دولت ها و نهاد های بین المللی به شمول سازمان ملل متحد نیز بهره میبرند. با آنکه این دسته خود را مخالف طالبان و در مواردی بیطرف معرفی میکنند، اکثریت مطلق ان جی او هایی که در تعامل با طالبان در افغانستان فعالیت دارند، مربوط به آنهاست. در محافل بین المللی با عنوان کردن مسایل بشری و مخالفت با جنگ، تعامل با طالبان را توجیه میکنند، در این 4 سال شبکه های وسیع و امن برای حیف و میل کمک های بشری و تقسیم و توزیع آن در میان هواداران طالبان ایجاد کرده اند. این گروه که همواره در متن یا حاشیه های کنفرانس های بین المللی مرتبط به افغانستان حضور خزنده ای دارند؛ همواره کشور را امن و آرام، گروه طالبان را بی بدیل و خود شان را مدافعان حقوق مردم عنوان میکنند. این مجموعه در کنار اینکه واریز شدن منابع هنگفت به جیب طالبان را زمینه سازی میکنند، بصورت آشکارا مبارزۀ میدانی علیه طالبان را مردود میشمارند و حتا حضور جبهات نظامی درگیر با طالبان را انکار میکنند.
- زنان و دختران افغانستان در 4 سال گذشته صحنه های شکوهمندی از ایستادگی و اعتراض علیه امارت طالبان را در داخل و بیرون کشور ایجاد کرده اند، طیف های مختلف این بانوان در پیوند با مسایل حقوق بشری و حرکت های زنان دیدگاه های مشابه دارند، اما در پیوند با مبارزات مسلحانه و جبهات نظامی تنها شمار اندکی از آنان با صدای بلند و بصورت علنی ابراز نظر کرده اند. گفتنی است که بانوان قهرمانی در صفوف جبهۀ آزادی افغانستان در داخل کشور حضور و فعالیت دارند که در آینده در بارۀ آنان و کارنامه های شان بسیار گفته و نوشته خواهد شد.
سخن آخر
واضح است که این دور از مبارزه برای آزادی وطن، برغم اهمیت حیاتی و ارزشمندی های آن، از دید منابع، انگیزه و شرایط پیشبرد آن با دوره های پیش کاملاً متفاوت است. چالش های فراراه این مبارزه با گذشت هر روز از امارت شرور طالبانی، بیشتر و برجسته تر میشود و براندازی این رژیم آپرتاید هدف و آرزوی بزرگیست که از دید بسیاری ها حتا ناممکن به نظر میرسد. اما در 4 سال گذشته ما به تجربه دریافته ایم که رسیدن به این آرمان بزرگ و مقدس دور از دسترس نیست. با آنکه چریک ها، اعضا و هواداران جبهات مبارزات مسلحانه در داخل کشور با کشتار و زنجیر و زندان و در بیرون از کشور هم با محدودیت ها و چالش های زیادی روبرو اند، اما در این 4 سال نه تنها اندک ترین خللی در اراده و تعهد آنان برای تحقق رویای آزادی و برابری در افغانستان ایجاد نشده، بلکه کنگرۀ عظیم حمایت و ابزار احساسات و عواطف مردم نسبت به شهادت قهرمانان جبهۀ آزادی در سالنگ و پیش تر از آن در پنجشیر و اندراب نشان داد که مردم ما در سراسر جهان به نیرو های آزادیبخش امید بسته اند و این راه با وجود دشواری های آن به سرمنزل مقصود آزادی و برگرداندن احساس مالکیت مردم به سرزمین و سرنوشت شان خواهد رسید.
مبارزان آزادی که هم اکنون در 31 ولایت کشور سرگرم مبارزه و پیکار و ضربه زدن به دشمن اند، میدانند که چهره های سیاسی، فعالان مدنی و کنشگران فرهنگی افغانستان در بیرون از کشور در حالی که اکثریت قریب به اتفاق آنان خود را مخالفان طالبان عنوان میکنند، اما حتا از گرفتن نام جبهات نظامی و برشمردن حضور و فعالیت های آنان در محافل سیاسی، پژوهشی و رسانه ای خود داری میکنند.
همسویی، اتحاد، همبستگی و حتا گرد آمدن تمامی نیرو های ضد طالب زیر چتر واحد، موضوعی است که هرچند گاه یکبار ضرورت آن برجسته میشود، تقریباً همه هم از آن دم میزنند اما واقعیت اصلی میدان اینست که همسویی استراتژیک و عملیاتی میان نیرو هایی که در داخل کشور مشغول مبارزه علیه طالبان اند، به بهترین وجه وجود دارد، اما بسیاری از سیاسیون نامی دوران جمهوریت که سرمایه داران بزرگی هم هستند، در 4 سال گذشته نتوانسته یا نخواسته اند در این کارزار بزرگ متناسب به جایگاه و منزلتی که در سیاست افغانستان داشته اند، سهم خود را ادأ کنند.
در کنار اینکه کسی حاضر به پرداخت اندک ترین هزینه بخاطر مبارزه با طالب نیست. گاه گاهی توقعات و توهمات عجیب و غریب و تیوری های توطیه ای در پیوند با جبهات ضد طالب مطرح میشود، در حدی ناامید کننده است که پرداختن به آن تنها دل دشمن را شاد میسازد.
فرجام سخن اینکه کشور ما برای چهارمین سال متوالی در اشغال دشمنی است که نه تنها با اقوام، مذاهب، حقوق و آزادی های شهروندی و برابری جنسیتی دشمنی دارد، بلکه با انسانیت، موجودیت، وقار و حیثیت انسانی همه ما در جنگ و ستیز قرار دارد، در چهار سال پسین، مبارزۀ ما با این گروه جنایت کار و غاصب ادامه داشته و پس از این نیز به هر صورت و به هر قیمت ممکن ادامه خواهد داشت. سرنگونی چنین رژیم های مستبد و جزم اندیش نیز سنت غیر قابل انکار تاریخ است، ما به فعالیت ها، اعتراضات و دادخواهی هایی که در داخل و خارج کشور علیه گروه شرور و جنایتکار طالبان انجام میشود، به دیدۀ قدر و احترام مینگریم، اما با یاد دهانی این اصل که بدون مبارزۀ میدانی، معنادار، با تعهد، ایثارگرانه و هدفمند رسیدن به این آرمان بزرگ سرنگونی طالب ناممکن است، به این یادداشت نقطۀ پایان میگذارم.
امیدواریم فرزندان اصیل و نسلی از مبارزان آزاده و فداکار افغانستان که برای برپایی عدالت، آزادی، حکومت قانون، برابری در تمامی سطوح و کانون های آن و رهایی سرزمین ما از شر هیولای ترور، تندروی، خشونت و خودکامهگی کمر بسته اند، قربانی داده اند و به قربانی های بزرگتر آمادگی دارند را در این صحنۀ پیکار خونین و این راه دشوار و دراز تنها نگذاریم.
_ این مقاله پیشتر در رسانه افغانستان انترنشنال به نشر رسیده است.